برای بستن ESC را فشار دهید

دلنوشته‌ها

14 مقاله
0 9
2
بهار
2 دقیقه مطالعه

برای من طبیعت همه چیز بود. من در جنگل‌های پاییزی قدم زده بودم و به معجزه ایمان آورده بودم، شهاب‌ها را تماشا کرده بودم و باور کرده بودم که هرگز از این خوشبخت‌تر نخواهم بود، به ماه زل زده بودم و به این فکر کرده…

0 11
1
بهار
1 دقیقه مطالعه

از سختی راه می‌گویی و از تاریکی. از این که وقتی در سنگلاخ زندگی گم شده‌ بودی و مهتابی نبود که مسیر را نمایان سازد، چشم به ستاره‌ها می‌دوختی. ستاره‌ها روشنایی چندانی نداشتند، اما به بازگشت ماه امیدوارت می‌کردند. و حال که هر دقیقه ستاره‌ای…

0 21
2
بهار
2 دقیقه مطالعه

اندوهت مرا سنگین می‌کند. چنان که گویی وزنه‌ای به پایم بسته باشند، به اعماق کشیده می‌شوم. دست و پا زدن‌های خوش‌خیالانه‌ام فایده‌ای ندارد و چشمانم محکوم به تماشایند، تماشای گذشتن تمام آنچه که روزگاری بسیار مهم می‌پنداشتمشان. به آرامی غرق می‌شوم. اندوهت مرا ساکن می‌کند….