برای من طبیعت همه چیز بود. من در جنگلهای پاییزی قدم زده بودم و به معجزه ایمان آورده بودم، شهابها را تماشا کرده بودم و باور کرده بودم که هرگز از این خوشبختتر نخواهم بود، به ماه زل زده بودم و به این فکر کرده…
دلنوشتهها
14 مقاله
بهار
1 دقیقه مطالعه
از سختی راه میگویی و از تاریکی. از این که وقتی در سنگلاخ زندگی گم شده بودی و مهتابی نبود که مسیر را نمایان سازد، چشم به ستارهها میدوختی. ستارهها روشنایی چندانی نداشتند، اما به بازگشت ماه امیدوارت میکردند. و حال که هر دقیقه ستارهای…
بهار
1 دقیقه مطالعه
چیزهایی هم هست که نمیتوان برای دیگران بازگو کرد؛ چون بیان، آنها را به همان اندازهای واقعی نشان میدهد که هستند.
بهار
2 دقیقه مطالعه
اندوهت مرا سنگین میکند. چنان که گویی وزنهای به پایم بسته باشند، به اعماق کشیده میشوم. دست و پا زدنهای خوشخیالانهام فایدهای ندارد و چشمانم محکوم به تماشایند، تماشای گذشتن تمام آنچه که روزگاری بسیار مهم میپنداشتمشان. به آرامی غرق میشوم. اندوهت مرا ساکن میکند….
قبلي
صفحه 2 از 2