در جاده‌ای مه‌گرفته راه می‌رویم. مقصد ناپیداست، تمام آنچه مشخص است پیچ بعدی است. انگار تنها لازم است بدانیم که مسیر هموار نیست. باران نمی‌بارد، اما قطرات شبنم‌مانندی روی بارانی‌هایمان نشسته است. می‌گویم:

– نمی‌شود از آدم‌ها انتظار داشت که خودشان را با انتظارات ما تغییر دهند. من نمی‌خواهم تعیین‌کننده‌ی شکل ظرف دیگری باشم.
سرت را بلند می‌کنی و به روبرو نگاه می‌کنی. انگار ابهام مسیر ناامیدت می‌کند که دوباره گردن خم می‌کنی و به کفش‌ها خیره می‌شوی. می‌گویی:

– تغییر نکردن نام دیگر رشد نکردن است. سکون و ثبات لایق تحسین نیستند. چه بهتر که رشد هر کس، به‌گونه‌ای باشد که حال عزیزان اطرافش را بهتر کند.
دستی به موهایت می‌کشی. انگار که بخواهی از سنگینی قطرات آب بر روی گردنت کم کنی.

– تو مسئول انتظارات خودت هستی، ولی باید بدانی که پنهان کردن شکل ظرف همیشه لطفی به دیگران نیست.