بهروز عزیزم، سلام.
به رسم همیشه، برایت آرزو میکنم که احوال خوبی داشته باشی. اینجا بعد از ظهری ساکت است. بیتا با دوستانش بیرون رفته، صدای ضعیف گنجشکها از جایی دور به گوش میرسد و من پشت میز نشستهام و به این فکر میکنم که چطور باید این نامه را همانقدر متفاوت که هست بنویسم. میگویم متفاوت، چون فکر میکنم این آخرین نامهام باشد.
میخواهم کاملا صادقانه برایت بنویسم، یا بهتر بگویم، اعتراف کنم. پس بگذار اول برایت از دیروز بگویم. با سیما بیرون رفته بودیم تا کمی خرید کنیم و وقت خواهرانه با هم بگذرانیم. جایی خسته شدیم و نشستیم تا چیزی بخوریم و میان صحبتهایمان، سیما چیزی دربارهی تو گفت، چیزی مثل این که تو چقدر قهوههای اینجا را دوست میداشتی. این آخرین چیزی است که من از دیروز به یاد دارم. مطمئنم که مثل همیشه توانستهام ظاهرم را حفظ کنم، عادی رفتار کنم و چیزی در چهرهام نشان ندهم؛ اما تمام باقی روز را در این فکر بودم که چرا سیما باید کسی باشد که این مساله را به یاد میآورد و نه من.
و بعد، چیزهای دیگری هم به خاطرم آمد. مثل این که چند وقتی است که لازم نشده از میان جمع بلند شوم و بروم تا از پنجره شهر را تماشا کنم تا دیگران اشکهایی را که پس از به یاد آوردن تو در چشمانم حلقه زده را نبینند. اگر دربارهاش فکر کنم، جای خالیات به چشمم میآید اما این مساله مثل قبل همیشه در ذهنم نیست. حتی شاید گاهی اوقات که پیش کسی هستم و میخندم، از ته دل باشد و برای تظاهر نباشد. مسخره است. کنکاش میکردم و به جای این که ایام با تو را ببینم، لحظات فراموش کردنت را به یاد میآوردم.
نمیدانم این حرفها باعث میشود که چه حسی داشته باشی، اما برای من خوشایند نیستند. ما عهدهای زیادی با هم بسته بودیم و من هرگز نمیخواستم هیچ کدام از آنها را زیر پا بگذارم، مخصوصا پیمان روز آخر. تو پشت درهای بسته بودی، اما من در عدم حضورت به تو قول دادم که هرگز فراموشت نکنم. نکردم؛ ولی الان به اندازهی قبل به خودم مطمئن نیستم. شاید باید این را بپذیرم که من قدرت کافی برای این مبارزه را ندارم و زمان، تو و من و همهی اندیشهها و رنجهایم را مثل هر کس دیگری در خود حل میکند. بپذیرم که سازش طبیعت آدمی است و من هرگز کسی نخواهم بود که بتواند این روند را تغییر دهد.
اما مواجهه با این حقیقت ساده نیست. تو مرا خوب میشناسی. حتما میدانی که از دیروز تا الان که این نامه را برایت مینویسم چه در سرم گذشته و روزهای آینده را چگونه سپری خواهم کرد تا بتوانم همهچیز را هضم کنم. به هر حال، میخواستم این آخرین نامه به مقصد بهشت را برایت بنویسم تا بابت وقفهی طولانیای که پیش آمده بود، عذرخواهی کنم و امیدی به پذیرش راحتتر در روزهای آینده داشته باشم. مرا ببخش اگر با گفتن این حرفها باعث آزارت شدم. بدان حتی اگر همیشه به یادت نباشم، آن زمان که در ذهنم هستی بسیار دوستت خواهم داشت.
با عشق،
همسرت