چیزهایی هم هست که نمیتوان برای دیگران بازگو کرد؛ چون بیان، آنها را به همان اندازهای واقعی نشان میدهد که هستند.
بهار
2 دقیقه مطالعه
اندوهت مرا سنگین میکند. چنان که گویی وزنهای به پایم بسته باشند، به اعماق کشیده میشوم. دست و پا زدنهای خوشخیالانهام فایدهای ندارد و چشمانم محکوم به تماشایند، تماشای گذشتن تمام آنچه که روزگاری بسیار مهم میپنداشتمشان. به آرامی غرق میشوم. اندوهت مرا ساکن میکند….
بهار
3 دقیقه مطالعه
چیزی مرا به این دنیا برمیگرداند. گریان، پشت کابینت ایستادهام و لیوان قهوهای سرد در دست دارم. اشک میریزم و به دنبال دلیلش میگردم. چیزی به یاد نمیآورم.قهوه را دور میریزم. دستهایم را کنار سینک میگذارم و اشک میریزم. پاهایم نای ایستادن ندارند؛ بر روی…
قبلي
صفحه 3 از 3